جدول جو
جدول جو

معنی توش هدائن - جستجوی لغت در جدول جو

توش هدائن
ضربه زدن، سرعت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توشه دان
تصویر توشه دان
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، کنف، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شُ دَ)
تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مزاده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن. آذوقه دادن:
ماه به ماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشۀ شبگیر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
ابتر. باله. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره. (زمخشری). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند، جامه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توشه دان
تصویر توشه دان
ظرفی یا جایی که توشه را در آن گذارند، خرجین کیسه
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو وارد کردن، زور زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هورا کشیدن، فریاد شادی سر دادن، دادن هدیه ی شاباش در عروسی
فرهنگ گویش مازندرانی
دشنام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
مفعول شدن، مورد لواط قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نهیب زدن به اسب برای پریدن و یا حرکت سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
به باد سپرده خرمن و زیر و رو کردن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تغ هدائن، راست و استوار نشستن که گاه نشان خود بینی است، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان مختصر دادن، فشار آوردن کم، لم دادن، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام شدن، مطیع شدن، رام شدن، پذیرفتن، به جلو هول دادن، نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: به دام انداختن گوسفند جهت دوشیدن شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
دولا شدن و باسن را به هوا بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوند دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشو هدائن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک، ضربه زدن با دست به طور ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیدن، حرارت بخشیدن نور خورشید، تاب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
دست مالی کردن، چیزی را میان دو کف دست مشت و مال دادن، چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخش کردن، پاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو بستن لب از سخن گفتن، واژه در ماهیت خود دارای بار معنایی.، چنگ مالی کردن، چلاندن، مچاله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا آوردن، قی کردن، به جلو هل دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاشتن چوب قیم در زیر شاخه های پرمحصول درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تازاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرداخت نمودن و شکیل ساختن تنه ی درخت با تراشیدن شاخه های
فرهنگ گویش مازندرانی
حرارت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را به منظور عبرت و تنبیه با خشم تکان دادن، تکان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
خسارت پرداختن، جریمه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا کشیدن، حرام خواری، فرو بردن، خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی